گاهي وقتها فكر ميكنم اونقدر سرمون گرم شلوغياي اطرافمون شده كه لذت بردن از زندگي و شايد اصلا خود زندگي كردن رو فراموش كرديم
زندگي واسه ما شده مثل مسابقه دو امدادي كه با تموم شدن هر مرحلش به سرعت مرحله بعدي شروع مي شه و ما هم بدون اينكه فرصت تماشا كردن مناظر زيباي اطراف رو داشته باشيم فقط مي دويم تا به آخر اين مرحله برسيم. حالا كي به خودمون مي يايم نمي دونم شايد وقتي جناب مالك الموت بياد سروقتمون
تازه اون موقع يادمون ميفته كه اي واي ما همه عمرمون صرف ساختن فرداي نيومده شد
و چه فرصتهاي طلايي واسه خوشبخت بودن خدا جلو راهمون قرار داده بود كه توجه بيش از حد به چيزاي
خيلي كم اهميت اونا رو از ما گرفت
ولي افسوس كه اونروز ديگه فردايي در كار نخواهد بود